بسم الله الرحمن الرحیم
معجزه اول:
از صاحب (کشف الغمه) علی بن عیسی اربلی روایت است: من در اکثر اوقات قصه غریبه اسماعیل هرقلی را که نزدیک واقع شده بود بنا بر غایت تعجب نقل میکردم . قضا را یکی از حضار گفت: «من شمس الدین ابن محمد پسر اسماعیلم» مرا از آن حسن اتفاق خوش آمده، از او سوال کردم «پدر خود را در وقت مرض دیده بودی؟» گفت: «نه در آن وقت خرد بودم، اما بعد از صحت مشاهده کردم، موی از آن رسته بود»
شرح این قصه اینکه: اسماعیل هرقلی ریشی و جراحتی در ران راست پیدا شده بود که به هیچ دوا بِه نمی شد. آخر درد خود را به جناب سید رضی الدین ب طاووس گفته ، سید، جراحان جمله را طلب کرده از ایشان علاج پرسید ایشان به اتفاق گفتند «علاج این منحصر است به قطع آن و قطع آن ممکن نیست زیرا این قرحه در حوالی رگ اکحل واقع شده که در قطع این انقطاع آن رگ هست و انقطاع آن مستلزم هلاکت»
چون سید آن وقت متوجه بغداد بود او را همراه برد و به جراحان آنجا نیز نموده همان جواب گفتند اسماعیل گوید: «چون قطع نظر از علاج کردم یأس تمام دست داده، پس متوجه مشاهد مشرفه سر من رأی گشتم و از روی عجز و شکستگی روی طاعت به قبله دعا آوردم ، شبها دعا نمودم و از بواطن ائمه ی هدی(ع) استعانت میجستم تا روزی به واسطه ی تطهیر به کنار دجله رفته و غسل کرده و جامه ی پاک پوشیدم. در هنگام برگشت چهار سوار دیدم همه شمشیرها در میان بسته یکی فرجی پوشیده بود ویکی نیزه در دست به من رسیدند»
پس آن فرجی دار به من گفت: « پیش آی تا زخمت را بکنم»
چون پیش رفتم دست دراز کرد آن را بفشرد چنان که درد بسیار بر من رسید و آن نیزه دار گفت:
« اَفلَحا و اَفلَحتُم ان شاء اللّه تَعالی» اوگفت به من: «این صاحب الزمان است»
من بی تاب شده رکابش را بوسه دادم و دو رکابش دویدم
آن حضرت فرمود: «برگرد صلاح در این است»
پس ضرورت توقف نمودم چون آن حضرت روبه عقب کرد گفت: چون به بغداد برسی منتصر تو را طلبیده، چیزی خواهد داد»
زمانی که مرا حیرت روی نمود ایشان از من غایب شدند!
پس از آن که مردم کیفیت آن سواران پرسیدند گفتم: «صاحب الزمان(عج) بود»
مردم کفتند :«چرا زخم خود باز ننمودی»
گفتم: «آری نمودم» پس ران راست را ملاحظه کرده اثری از زخم نبود
مرا از کمال وحشت گمان شد آن زخم بر ران چپ بوده لاجرم آن را نیز گشاده اثری ظاهر نبود
بنابراین مردم هجوم آورده لباس مرا به واسطه تبرک وصله وصله کردند
صبح متوجه بغداد شدم چون مردم فهمیدند برسر من جمع شدمد نزدیک خفه شوم
سید رضی مرا از آن مهلکه نجات داد و نزد وزیر مستنصر قمی آورد و من قصه بیان کردم
وزیر تمامی حکما جمع کرد و از ایشان پرسید:«تقدیر آنکه را ماده را قطع کننده و آن کس نمیرد چه گاه بشود؟» همه گفتند لا اقل دو ماه اما در آن موضع مغاک سفیدی پیدا شود و مو از آنجا نروید»ا
گفتند:«چند وقت است که ریش این را دیده ای ؟»«هذا عمل المسیح»سید نعره ای زد و بیهوش شد بعد از استماع آن حال هزار دینار انعام به من داد
من هم بنا بر امر صاحب الامر(عج) قبول نکردم